دختر من خیلی مورچه هارو دوست داره بهشون می گه جی جی و کلی ذوق می کنه. اینجا حیاط مادر بزرگ من هست اول مورچه ها رو دیدی و ذوق کردی بعد هم با دستات کشتیشون .آخه چرا گووناه دارن آخر هم به رفتارت داری فکر می کنی. جییییییییدرم ...مزه زندگییم ...خدا حافظت باشه ...
بوسه های پیوسته ستایش (دخترخاله ات)بر گونهای تو.اینجا سه روز بیشتر نداشتی .ستایش فقط دورت بود باورش نمیشد .می گفت خاله این تو شکمت بود...این مهر نگاره.ستایش عمره خالشه ...عزیزه دله خالشه ....خاله براش میمیره . ...
به مرور زمان چشمات رنگش عوض شد وروشن شد روز به روز خوشگل تر میشی پرنس مامان و بابا. مادر بودن خیلی سخت هست ولی من تورو با سختیات دوست دارم.پری ماهم مامانی برات میمیره. همه میگفتن این چشماش رنگیه منم مقاومت می کردم :نه الان توسیه بعدا قهوهای روشن می شه.آخه چه میدونستم نه من نه باباییت چشمامون قهوه ای تیره اس .تا شش ماهگی چشمات روشن روشن تر می شد.دیگه باورم شد چشمات رنگیه.خیلی خوش رنگه تیلهای با شعاهای کهربایی ...
اینجا توی بیمارستان بستری شدی .خیلی بد بود ازغصه دلم داشت می ترکید.وقتی از بیمارستان مرخص شدب بابا برات عقیقه کرد. خیلی بی قراری کردم خودمم نمی فهمیدم با صدای بلند جلوی در اتاق شستشوی معده گریه میکردم و قربون صدقه ات می رفتم .آخه صدای جیغت میومد ..هیچ وقت اینجوری گریه نمیکنی تو فوق العاده خودداری من می شناسمت.اخر پرستارها به مامانی گفتن اینو ببربد.خودم و کشتم .الهی هیچ مامانی مریضی بچه شو نبینه. ...
وقتی تورو برای اولین بار توی آغوشم گذاشتن بوووی بهشت می دادی.بعد ها متوجه شدم همه ااین احساس و دارن.دخترم زیبایم دوووست دارم . مادر شدن بهترین لذت دنیاست .خداوندا ازت ممنونم بابت این لطفت . ...
چند شب پیش با مامانی و عمو محمد رفتیم خرید .خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو که آتیش سوزوندی. اینجا عمو پیراهن پرو می کرد اتفاقا همینم خرید .تو همش می رفتی تو اتاق پرو میومدی برات خیلی جالب بودفکرده بودی یه اتاق خواب کوچولو هست . عمو خیلی مهربونه هیچی نمی گفت ولی مشخص بود کلافه شده.آخه این کارا چیه نانازم. ...